احمد شاملو....

ساخت وبلاگ

نخست

دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامونِ من

همه چیزی

به هیأتِ او درآمده بود.

آن گاه دانستم که مرا دیگر

از او گزیر نیست.

احمد شاملو

 

دوست اش می دارم

چرا که می شناسم اش،

به دوستی و یگانگی.

شهر

همه بیگانگی و عداوت است.

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهاییِ غم انگیزش را در می یابم.

احمد شاملو.

گاه انچنان دلتنگ می شوی که دنیا با همه ی وسعتش

توان دادن هوای رهایی را به تو نمی دهد

به همه بزرگیت چه کوچکی در برابر

دنیای تنگ و گرفته ی من ....زمین

harien

بلد نبودم چشم بپوشم از خطایم

بلد نبودم رها کنم گناهم را

بلد نبود حل کنم مسئله ی حل نشده ی پیچیده ی زندگیم را

خدا...تقصیر من است من ناتوانم

ولی

پس تو کجای دنیای منی

که اجازه می دهی بنده ات خراب و خراب و خراب تر کند

بلد نبودم بگذرم

تو یادم میدادی خدایا

فقط تو

من بدون تو نمی توانم ادامه دهم

من بدون تو داغونم

خراب کرده ام می دانی؟؟؟

خراب کرده ام

شکسته ام می دانی؟

شکسته ام

دیگری فکر مرا می داند

ولی من عاجزتر از آنم که دیگر بتوانم بپوشانمش از او

و این است که حالم را خراب کرده

نه شاید هم که بهتر است که می داند

ولی، من توان تحمل این دانستن را ندارم

درد نوشته یharien

همسفر با دنیای جورواجور من...
ما را در سایت همسفر با دنیای جورواجور من دنبال می کنید

برچسب : احمد شاملو,احمد شاملو شعر,احمد شاملو عاشقانه,احمد شاملو اشعار,احمد شاملو عشق,احمد شاملو دانلود,احمد شاملو عشق عمومی,احمد شاملو سکوت,احمد شاملو در آستانه,احمد شاملو آیدا در آینه, نویسنده : hariena بازدید : 296 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 18:07